بخش صد و نود هفتم
الان در شرايطي از سرپلذهاب ميروم که مردم آگاهش شاهد بودند هميشه کاستيهايشان را فرياد زدم و در مقابل فشارهايي که از سوي مقامات به من ميآمد تا اين مصاحبهها را انجام ندهم، ايستادگي کردم. يکي از اقدامات عجيب که در اين ايام سخت تجربه کردم اعلام تغيير فرماندار از سوي استاندار بود و متاسفانه از 105 روز بعد از زلزله 102 روز با تکرار اين خبر، من در شرايط برزخي مديريت کردم، حتما کساني که سابقهي مديريت دارند خصوصا مديراني که در شرايط بحراني مديريت کردند بيشتر درک ميکنند من چه ميگويم، متاسفانه بخش قابل توجهي از انرژي من صرف خنثي کردن اين رفتار عجيب مديريت ارشد ميشد تا بتوانم اقتدار فرمانداري را حفظ کنم. خدا را شکر با همه شيطنتهاي صورتگرفته از سوي برخي، در همين مدت 105 روز بعد از زلزله ضمن عبور از بحران، موفق شديم حدود 90 درصد از آواربرداري روستايي را انجام دهيم و اکنون بيشتر از 2000 واحد روستايي در حال ساخت و بيشتر از 3000 واحد هم در مرحله پي کني و شروع به کار هستند. خدا را شکر در حوزه شهري هم، تمام مشکلات نظام مهندسي، ثبت، شهرداري و ديگر دستگاهها با برگزاري جلسات طاقت فرسا، حل شده و الان در مرحله صدور جواز هستيم؛ در حاليکه بيشتر از 75 درصد آواربرداري شهر هم انجام شده و 5 منزل مسکوني هم شروع به ساخت کردهاند و بيشتر از 8500 واحد تعميري هم وامشان را دريافت کرده و تعمير منازلشان درحال اتمام است.
همچنين در جلسات ستاد بحران شهرستان با همکاري همه مديران شهرستان توانستهايم ضمن عبور از بحران، با وجود امکانات کم براساس مصوبات موجود، براي چندماه آينده هم نقشه راهي، خصوصا در حوزه بهداشتي طراحي کنيم که انشاءا... فرماندار جديد شهرستان با تلاش بيشتر کارها را پيش خواهد برد. خلاصه 12 دقيقه صحبت کردم. سپس امام جمعه صحبت کرد و من را مورد لطف خودش قرار داد و از مشکلات شهرستان گفت. يک آن نگاهم به بهرامنژاد مديرکل حوزه استاندار افتاد که متوجه شدم هنوز از برخورد من در قبل از جلسه ناراحت است.
به هرحال مجري به استقبال سخنان استاندار رفت که براي آقاي الهيتبار نوشتم: جلسه را به هم بريزم؟! و کاغذ را به جناب سرهنگ کرمي فرمانده سپاه شهرستان دادم تا به آقاي الهيتبار بدهد. کاغذ را که باز کرد از جايش بلند شد و پيش من و استاندار آمد. به آقاي بازوند گفت قبل از توديع فرماندار، بخشدار مرکزي را توديع کنيد. استاندار سوال کرد: حکمش را آوردهايد؟ گفت نه. استاندار گفت پس بگذاريد براي وقت ديگري. آقاي الهيتبار اصرار کرد. آقاي بازوند پرسيد: بخشدار جديد آمده؟ گفتم بله آمده، آن گوشه نشسته. قبول کرد و آقاي الهيتبار سر جاياش برگشت. آقاي استاندار در ابتداي جلسه، خيلي کوتاه و بيمقدمه از بخشدار مرکزي تشکر و بخشدار جديد را معرفي کرد. نگاهم به چهره ناراحت حاج جعفر افتاد که با تعجب به آقاي بازوند نگاه ميکرد. بعد از توديع و معارفه بخشدار مرکزي، مهندس بازوند لطف کرد و چند دقيقهاي در مورد من و زحماتي که خصوصا در زلزله کشيده بودم گفت و چند کلامي هم درخصوص آقاي جمالينيا. سپس آقاي جمالينيا صحبت کرد و از بس در ابتدا و انتهاي جملاتش از دولت تدبير و اميد گفت که حاج جعفر با کنايه به آقاي ذاکرينسب گفته بود، با تکرار دولت تدبير و اميد وقتاش را پر کرد. جلسه تمام شد و من شادمان از برداشتن بار مسووليت، استاندار و قشوني که به همراه آورده بود را تا داخل حياط بدرقه کردم. جالب اينجا بود که آقاي بازوند حتي از سر اخلاق هم از من نپرسيد که تو با کي برميگردي، چطور برميگردي و دريغ از يک تعارف خشک که همراه ما بيا. به هرحال رفتند و نگفتند. خواستم به ساختمان برگردم براي خداحافظي با همکارانم که چشمم به بنر تشکري افتاد که آقايان عبدا... رضايي و وحيد شاهويسيزاد روبروي فرمانداري گرفته بودند. از فرمانداري بيرون رفتم.
متوجه شدم حدود 20 نفر از دوستان جوان، گوشه پارک کنار فرمانداري ايستادهاند. چند دقيقهاي با دوستان بودم و در يک فضاي عاطفي از آنها تشکر کردم و حلاليت خواستم. به داخل فرمانداري برگشتم. ابتدا به سراغ آقاي جمالينيا رفتم و وسايل اتاق را تحويلاش دادم و بعد سويچ خودرو را تقديم کردم. سپس تک به تک از همکارانم در يک محيط کاملا عاطفي خداحافظي کردم. همه همکارانم تا دم در بدرقهام کردند و چون ديدند پياده ميروم، همه اصرار کردند من را تا درب منزل برسانند که گفتم نه، ميخواهم تنها قدم بزنم. در حاليکه در تضاد بين غم و شادي گرفتار بودم بهسوي منزل سازماني حرکت کردم. غمگين بودم بهخاطر جداييام از آن مردم خونگرم آسيبديده و غمهايشان و شاد بودم که بار مسووليت از دوشم برداشته شد. از لابهلاي چادرها که قدم زنان ميگذشتم دو نفر خودشان را به من رساندند و شروع به گلايه از بعضي کاستيها کردند. گفتم من از نيم ساعت پيش ديگر فرماندار شما نيستم. با چهرههايي بهتزده نگاهم کردند و رفتند. به منزل سازماني که رسيدم سريع وسايلم را جمع کردم و هر آنچه که جا شد در ماشينهاي دوستانم که به سرپلذهاب آمده بودند گذاشتم و در هوايي باراني بهسوي کرمانشاه حرکت کرديم. از پليسراه که گذشتيم، آقاي فتحا... حسيني نماينده ادوار مجلس با من تماس گرفت و گفت به نمايندگي از مردم سرپلذهاب تماس گرفتهام تا بابت تمام زحماتي که براي من و همشهريانم کشيدهاي تشکر کنم و کلي در حق من لطف کرد. بعد از چند دقيقه آقاي عليمير کرمي نماينده ادوار سرپلذهاب هم تماس گرفت و تشکر کرد و اندکي بعد آقاي شريفي بخشدار قلعه شاهين؛ او هم کلي گريه کرد و از رفتن من ناراحت بود. سپس آقاي شهريار حيدري که در آن زمان معاون مديرکل مرز وزارت کشور بود تماس گرفت و کلي بابت زحمات ايام حضورم در سرپلذهاب تقدير کرد. نکته جالب اين بود، هر کدام از اين عزيزان که با من تماس ميگرفتند، دوستانم سوال ميکردند آقاي تجري است؟ ميگفتم نه، ولي حتما بهعنوان نماينده مردم، او هم تماس ميگيرد؛ ولي تماس نگرفت. به کرمانشاه نرسيده بودم که تلگرام را چک کردم. آقاي سجاد پيام صوتي گذاشته بود. پيام را گوش دادم.
از بس عاطفي بود اين پيام، وقتي به اين بخش رسيد که آقا سجاد ميگفت »الان که دارم اين پيام را برايت ميفرستم در حال چرخيدن در شهر هستم و بغض خاصي گلويم را فشار ميدهد«، من هم ناخودآگاه اشکم درآمد. به هرحال حضور يکساله در سرپلذهاب با همه تلخيها و شيرينيهاياش برايم به ايستگاه آخر رسيد. اکنون که در آستانه سومين سالگرد زلزله، اين خاطرات را مينويسم، بازسازي فيزيکي حوزه روستايي سرپلذهاب بنا بر اعلام مسوولين به انجام رسيده؛ در شرايطي که فضاي بصري حوزه روستايي دستخوش تغيير شده و شايد کمتر نشاني از سرپلذهاب دارد. همان مسئلهاي که در ايام حضورم سرش دعوا ميکردم که بايد مراقب سيماي بصري در بازسازيها باشيم و بعد از من کسي پياش را نگرفت. بازسازي فيزيکي شهر هم به ادعاي مسوولين پايان يافته؛ در حالي که حدود 2400 خانوار مستاجرش هنوز بعد از سه سال روي قول استاندار براي خانهدار شدنشان حساب کردهاند و در کانکسهايشان درحالي چشم انتظارند که گاه و بيگاه برقشان را قطع ميکنند، آبشان قطع ميشود و با کمبودهاي بهداشتي مدارا ميکنند. گيريم که بازسازي فيزيکي شهر هم تمام شده باشد ولي بازسازي روح و روان مردم لابهلاي شتاب و هيجان مسوولين دوربيني گم شده است و امروز در آستانه سه سالگي زلزله، کسي توجهي به معضلات اجتماعي مردم زلزلهزده نميکند؛ به ميزان عصبيت مردم و آمارهاي اعتياد، سرقت و ديگر مباحث اجتماعي که پشت ديوارهاي ساخته شده پنهان شدهاند؛ هر چند گاه و بيگاه در کسوت کارشناس سياسي استانداري، مسائل آن شهر مصيبتزده را فرياد ميزنم ولي به نظر گوش مسوولين نيازمند فريادهاي بيشتر است. اميد که با نگارش اين خاطرات هرچند ناقص توانسته باشم بخشي از دردهاي مردم و مسائل مديريتي زلزله 7.3 ريشتري سرپلذهاب را براي آيندگان به رشته تحرير درآورده باشم.
پايان
برچسب : نویسنده : akbarsanjabi بازدید : 77